پنجشنبه ۶ تیر ۰۴
آدم وقتی یه مدت نمینویسه، نوشتن یادش میره. جنگ که شروع شد، یاد کرونا افتادم. گفتم روزانه پست میذارم و از احوالم میگم. ولی راستش شلوغتر از اون روزها بودم و نوشتن رو راهی برای تسکین نمیدیدم. البته که شاید بعدا دلم تنگ بشه که چرا این روزها رو ثبت نکردم. ولی خب مسئولیت نوشتن یک چیز رو فکر میکنم دارم، و اون اینه که افسردگی یه جا بالاخره کوتاه میآد. شاید یادتون باشه که چه احوال نابهسامانی داشتم. زندگی برام سیاه بود، گرچه تمام سیاهیش رو اینجا بازتاب نمیدادم. دو سه سالی تلاش جدی برای درمان کردم و راستش الان خیلی بهترم. این رو خطاب به کسانی میگم که شاید مثل اون روزهای من، هیچ بهبودی و روشنیای نبینن. البته مثلا جنگ من رو هم مثل همه آشفته کرد. چند روز من رو انداخت رو تخت و هیچ چیزی بلندم نمیکرد. ولی خب حالم تقریبا به اندازهی میانگین آدمها بد بود و نسبتا زود به روند زندگی برگشتم. البته هنوز نتونستم برای اضطرابم کار خاصی بکنم. هنوز اضطراب میتازونه.
آپدیتهای زیادی دارم ولی خب خلاصه اینکه هنوز ایرانم و پایاننامه مینویسم. مشغول کارم و سعی میکنم برای علاقهمندیهام زمان بیشتری بذارم. چند تا شرکت عوض کردم و فعلا در چهارمین شرکت عمر کاریم کار میکنم. همین. امیدوارم خوب باشید.