سه شنبه ۲۱ آذر ۰۲
جلسات درمانم داره وارد مراحل جدیدی میشه. بعد یک سال کمکم داره یه سری مسائل حلنشده شفاف میشه. کمکم میتونم بیشتر به روزهای سیاهم فکر کنم و بپرسم چرا. سختترین دوران زندگیم از نظر روانی برام دورهی کارشناسی، علیالخصوص سه سال اولش بود. البته همهاش و بیشترش سیاهی بود. امروز درمانگرم بهم گفت ساجده، من فکر نمیکنم تو نتونی توی اون جایگاه باشی. خیلی دلم میخواست کسی این رو بهم بگه. کسی که باورش کنم. شاید واسهی همینه که یهو حالم بد شد و میخوام گریه کنم.
راستی فکر کنم نگفتم دارم ارشد میخونم. دارم ارشد میخونم. فردا ارائه دارم و امروز خیلی دلم میخواست کسی ازم مراقبت کنه اما احساس تنهایی میکردم. با این وجود، ارشد خوندن یکی از قشنگترین اتفاقات زندگیمه. واقعا روزهام داره زیبا میگذره. همین.
بالاخره استعفا دادم. فردا روز آخر کاریمه. میرم وسایلم رو جمع میکنم. هنوز با جای جدیدی توافق نکردم ولی با چند جا صحبت کردم. منتظرم قرارداد ببندم.
بعد دیگر جاری زندگیم، بعد عاطفیه. یادتونه محبوبی داشتم که براش نامههای عاشقانه مینوشتم؟ خیلی وقته که دیگه ندارم. آدمهای جدیدی رو ملاقات میکنم. ولی گاهی فکر میکنم روان من از اونهاست که آروم نمیگیره و راه درازی در پیش دارم. احتمالا پر از پرسش و رفتن و یاد گرفتن و ... .
دیگر اینکه دوستان زیادیم مهاجرت کردن یا دارن میکنن ولی من لااقل تا پایان ارشدم هستم. هنوز الگوریتم میخونم و هنوز امیدوارم بتونم مثل دانشمندها آدم مفیدی باشم و زندگی خوب و آسودهای داشته باشم. در واقع بعد از شروع ارشد امیدوار شدم، وگرنه مدتی بود که دیگه هیچ امیدی نداشتم.
دوست داشتم غمم تو وبلاگم جاری باشه به جای کانال تلگرام. کانال من پرایوته ولی به هر حال اگر خوانندهی قدیمی اینجایید، احتمالا اونقدری ازم میدونید که کانالمم رو هم بشه بخونید. منعی ندارم اگر درصد کمی خواستید بگید بهم. :)
روزهام بد نیستن در مجموع. ذهنم کمی منظمتره. منظم به این معنی که کمتر آشفته است. همین. خبری از خودم ندارم بدم. دوستتون دارم و فعلا.